آقای علامه طباطبائی سرتاسر
لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که به عمرش به کسی دعوا نکرده بود،
زمانی که ما در قم بودیم این بچه های قم از هشت سالگی دوچرخه بیست و هشت سوار می
شدند، از بقل رکاب میزدند، یک بچه ای آمد زد علامه طباطبائی را لت و پار کرد، افتاد
رو زمین حالا ما باشیم چه میگوییم، خیلی دیگر آدم خوبی باشیم یک چیزی میگوییم
دیگر، این آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه، گفت: طوریت نشد؟! گفت:نه،
گفت: الحمد لله، خداحافظ.
لطافت
لازم است، تا لطافت حاصل نشده منتظر چیزی نباش ها!، ببینم تونستی در خانه معرکه
نگیری، اگر تونستی آن موقع با هم صحبت میکنیم.